ابزار دهم کوچینگ تغییر: هدایت تغییر از طریق مربی توانمند و تمرین

تغییر می‌تواند زندگی ما انسان‌ها را برای همیشه متحول سازد و هدایت تغییر چیزی است که در فرآیند تغییر باید به آن توجه ویژه‌ای داشته باشیم و این امر ممکن نمی‌شود مگر با حضور یک مربی توانمند درکنارمان و تمرین و ممارست مداوم‌. ترجمه زندگی در این مقاله شما را با ویژگی‌های یک کوچ و مربی توانمند و چگونگی هدایت تغییر در زندگی آشنا می‌کند.

در این مقاله با دهمین یا آخرین ابزار کوچینگ تغییر آشنا می‌شویم. آخرین ابزار کوچینگ تغییر، هدایت تغییر است و این تغییر با کمک یک مربی توانمند به همراه تمرین و ممارست به انجام می‌رسد.
همان‌گونه که در مقاله فواید کوچینگ برای تغییر زندگی گفتیم، کوچینگ، ارتباطی دوطرفه میان کوچ و مراجع است و این ارتباط با هدف کمک به مراجع برای ایجاد تغییر، شکل می‌گیرد که این تغییر می‌تواند بهبود عملکرد مراجع، رسیدن به هدفی خاص، رفع اهمال‌کاری یا ترک یک عادت آسیب‌زا باشد.

 

هدایت تغییر

 

کوچ به چه معناست و کوچ یا مربی کیست؟

واژه کوچ از کلمه مجارستانی کوکس(kocs) به معنی کالسکه گرفته‌شده است. در قرن پانزدهم در مجارستان به کالسکه‌هایی که افراد را جابجا می‌کردند کوکس گفته می‌شد و این کلمه کم‌کم به انگلیس و دانشگاه راه یافت و باکمی تغییر به اساتیدی که مطالب سخت را به زبان ساده بیان می‌کردند، واژه کوچ اطلاق ‌شد. واژه کوچ به مرورزمان گسترده‌تر شده و امروزه به کسانی که برای رسیدن به هدف به دیگران کمک می‌کنند، کوچ گفته می‌شود. کوچ‌ها در جهت توانمندسازی افراد برای تعیین اهداف زندگی و رشد و توسعه فردی به آنها کمک می‌کنند. درواقع کوچینگ به افراد کمک می‌کند تا وضعیت فعلی خود را تغییر دهند و آن‌ها را برای رسیدن از جایگاهی که هستند به جایگاهی که می‌توانند باشند هدایت می‌کنند. کوچ‌ها، راه‌هایی که افراد از طریق آن‌ها می‌توانند توانمندتر و قدرتمندتر باشند را کشف کرده و به آن‌ها کمک می‌کنند تا بتوانند مقدار بیشتری از استعدادها و قابلیت‌هایشان را بشناسند و از آن‌ها در جهت رسیدن به اهدافشان استفاده کنند. کوچینگ درواقع، گشودن قفل استعداد برای به حداکثر رساندن عملکرد و نتایج است.

 

ابزار دهم کوچینگ

 

کوچینگ ابزاری قوی برای هدایت تغییر

کوچینگ چیزی فراتر از بهبود عملکرد شخصی بوده و در سازمان‌ها نیز به رهبران کمک می‌کند رفتار خود و کارکنان را تغییر دهند تا بتوانند به اهداف خود برسند. با این حال، هدف از مربیگری این نیست! هدف کوچینگ، رشد شخصی، ارتقای تجربه زندگی و رسیدن به احساس رضایت درونی از طریق هدایت تغییرات افراد در زندگی است.
کوچینگ یا مربیگری یک نوع نگرش است که می‌گوید همه افراد جواب سؤالات ذهنی خود را دارند و فقط کافی است با پرسیدن سؤال درست، توجه آن‌ها را به سمت پیدا کردن پاسخ درست هدایت کنیم. مربیگری یک نوع سبک رهبری است که به هدایت تغییر در زندگی افراد کمک کرده و به آن‌ها اجازه می‌دهد خودشان در زندگی‌شان تصمیم بگیرند و عملکرد خود را بهبود بخشند.

تفاوت کوچینگ با دیگر روش های توسعه فردی

تفاوت کوچینگ با دیگر روش‌های توسعه فردی در نوع باوری است که در زیربنای آن نهفته است. در حیطه‌ی آموزش، مدرس، تخصص و مهارتی که دارد را ارائه می‌دهد و می‌گوید: من این چیزها را در این مورد می‌دانم. در حیطه‌ی منتورینگ، فرد منتور، دانش، تخصص، مهارت و تجربه داشته و کمک می‌کند که مراجع در موقعیت مشابه به موفقیت برسد و می‌گوید: من این کار را به این صورت انجام داده‌ام توأم انجام بده حتماٌ نتیجه می‌گیری. مشاورها، متخصص و دارای دانش خاصی هستند و دانششان را در اختیار مخاطب به‌صورت شخصی‌سازی‌شده قرار می‌دهند و می‌گویند: شما این کارها را بهتر است به این‌گونه که من می‌گویم انجام دهید.
روانشناس و روان‌پزشک‌ها مشکلات فرد بیمار را پیداکرده و روش رفع آن را تجویز می‌کنند؛ اما یک کوچ یا مربی می‌گوید: دانش نزد خود توست. من سؤال می‌پرسم و کلاف‌های به‌هم‌پیچیده ذهن تو را باز می‌کنم تا خود به پاسخ مناسب و صحیح برسی.
بنابراین مدرس، مشاور، منتور، روانشناس و روان‌پزشک، مدیر و سرپرست هم می‌توانند کوچ یا مربی باشند.

نقش کوچ یا مربی در هدایت تغییر

کوچ یا مربی‌ها به شما کمک می‌کنند تا درونتان را کشف کنید. چراکه اکثر ما ظرفیتی بیشتر از چیزی که هستیم داریم. یک کوچ هرگز زندگی شمارا به جلو نمی‌راند. او آیینه شما می‌شود و خود واقعی‌تان، درونتان، توانایی‌ها و استعدادهایتان را به شما نشان می‌دهد. یک لایف کوچ با جواب وارد رابطه کوچینگ نمی‌شود. آن‌ها با توانایی پرسیدن سوالاتی قوی می‌آیند و این سؤالات کمک می‌کنند که فرد جواب را پیدا کند. در این رابطه فرد مسئولیت‌پذیر می‌ماند و خودش زندگی‌اش را می‌سازد.
نقش کوچ‌ها این است که کمک می‌کنند زندگی خود را از جنبه‌های دیگری ببینید. جنبه‌هایی که به شما انتخاب‌های بیشتر و فرصت‌های بیشتری را می‌دهد. کوچ می‌تواند کمک کند که ظرفیت خود را نسبت به چیزی که اکنون هستید افزایش دهید، کیفیت‌ها را بالا ببرید و چیزهایی را بشناسید که هرگز در خودتان قبلاً ندیده بودید.
اکثر مردم از تغییر می‌ترسند و کوچ‌ها می‌تواند کمک کنند که افراد تغییر را بپذیرند و سکان کشتی تغییر را در دریای زندگی به دست بگیرند. کوچ‌ها درواقع افراد را در هدایت تغییر یاری کرده و به آن‌ها روش‌های توانمندسازی و توسعه فردی را می‌آموزند.

 

نقش کوچ یا مربی در هدایت تغییر

 

۸ ویژگی یک کوچ یا مربی حرفه‌ای و توانمند برای هدایت تغییر

اکنون بحث به اینجا می‌رسد که یک کوچ یا مربی حرفه‌ای چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد تا بتوان او را یک کوچ یا مربی توانمند و حرفه‌ای نامید و بتواند هدایت تغییر را انجام دهد. در ادامه به بیان ویژگی‌های یک کوچ حرفه‌ای برای انجام هرچه بهتر هدایت تغییر می‌پردازیم پس با ما بمانید.
۱. درک اصول اخلاقی کوچینگ و رعایت این اصول در عملکرد
یک کوچ حرفه‌ای باید با اصول اخلاقی در کوچینگ آشنا باشد و همواره در همه‌ی لحظات به این اصول پایبند باشد. بخشی از این اصول، همان چیزی است که از آن به‌عنوان ارزش‌ها و اخلاق انسانی یاد می‌شود و بخش دیگر، رعایت چارچوب‌های رفتار حرفه‌ای و حرفه‌ای‌گری است.
۲. بهره‌مند بودن از مدل ذهنی مناسب برای کوچینگ
کوچینگ مانند هر حرفه و تخصص دیگری به مدل ذهنی خاص خودش نیاز دارد. مدل ذهنی در کوچینگ باید باز بودن (Openness) را به عنوان یک ارزش کلیدی به رسمیت بشناسد و یک کوچ باید همیشه برای رویارویی باتجربه‌ها و الگوها و ارزش‌های مختلف آماده باشد. کنجکاوی، انعطاف‌پذیری و تمرکز کامل بر مُراجعه‌کننده و اولویت قرار دادن او نسبت به خود ازجمله موضوعاتی است که در مدل ذهنی یک کوچ موفق جایگاه ویژه‌ای دارد.
۳. توانایی تدوین یک چارچوب رسمی برای رابطه کوچ با مراجع در کوچینگ
یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های کوچینگ این است که کوچ و مراجع به رابطه‌ای کاملاً تعریف‌شده با چارچوب‌هایی مشخص وارد می‌شوند؛ بنابراین مثلاً نمی‌شود بگوییم «داشتم با فلانی حرف می‌زدم و وسط حرف‌هایمان کمی هم او را کوچ کردم!»
کسی که می‌خواهد به‌عنوان یک کوچ فعالیت کند، باید آگاه و خبره باشد و به شکلی شفاف و روشن با طرف مقابل درباره‌ی نوع همکاری، چارچوب رابطه، فرایند، مسیر، برنامه‌ها و اهداف کوچینگ توافق کند.
درواقع وقتی ما ندانیم یک رابطه دقیقاً چه ماهیتی داشته و چه اهدافی برای آن تعریف‌شده است،‌ نمی‌توانیم بعدها ادعا کنیم «به اهداف این رابطه دست پیداکرده‌ایم.»
۴. ایجاد رابطه‌ای مبتنی بر اعتماد و امنیت با مراجع
یکی از مهم‌ترین مهارت‌های یک کوچ حرفه‌ای توانایی ایجاد رابطه‌ای مبتنی بر اعتماد و امنیت با مراجع است و اگر این اعتماد و امنیت در رابطه‌ی آن‌ها وجود نداشته باشد، نمی‌توان انتظار دستاوردهای جدی و چشمگیری داشت.
فردی که به سراغ کوچ می‌آید، نیاز دارد تا در موارد بسیاری خودافشایی کرده و از چیزهایی حرف بزند که در شرایط عادی با دیگران از آن‌ مسائل صحبت نخواهد کرد. طبیعی است که چنین فضایی فقط زمانی به وجود می‌آید که کوچ بتواند بستری مبتنی بر اعتماد و رازداری و امنیت ایجاد کند. به صورتی که طرف مقابل احساس کند می‌تواند به‌راحتی و بدون کوچک‌ترین خطر یا تهدیدی، جزئی‌ترین نیازها، خواسته‌ها، اهداف و دغدغه‌هایش را با کوچ در میان بگذارد.
۵. حضور واقعی و مؤثر در جلسات کوچینگ
«حضور یا Presence» یکی از واژه‌های کلیدی است که یک کوچ باید با آن آشنا باشد. حضور به جنبه‌های مختلفی اشاره دارد که شامل تمرکز کافی و توجه کامل در فضای جلسه تا کنجکاوی سازنده نسبت به حال و احوال، هیجانات و تجربیات طرف مقابل می‌شود. علاوه بر این‌ها حضور، به اعتمادبه‌نفس و تسلطی در کوچ اشاره دارد که کوچ به‌وسیله‌ی آن می‌تواند طرف مقابل را هم به حضور کامل در جلسه ترغیب و تشویق کند.
۶.گوش دادن فعال
یک کوچ توانمند نه‌‌تنها گفته‌های طرف مقابل را به‌طور آگاهانه و عمیق می‌شنود و درک می‌کند، بلکه به ناگفته‌های مراجع هم توجه می‌کند. منظور از ناگفته‌ها، صرفاً زبان بدن نبوده بلکه پس‌زمینه‌های فکری طرف مقابل،‌ تجربیات او، موفقیت‌ها و شکست‌هایش، سلسله مراتب ارزشها و فرضیه‌هایش، شرایط محیطی‌ و خلاصه هر آنچه ممکن است بر رفتارها، تصمیم‌ها و ادراک او تأثیر بگذارد هست.
۷. برانگیختن آگاهی در مراجع
کوچ باید بتواند از تمامی قابلیت‌ها و توانایی‌هایش برای برانگیختن «آگاهی» و افزایش «بینش» در مراجع استفاده کند. هرچقدر داده‌های بیشتری مطرح‌شده، اطلاعات پنهان‌ یا فراموش‌شده‌ی بیشتری یادآوری شده و به اشتراک گذاشته شوند، هم مراجع شناخت بهتری از خود پیدا می‌کند و هم کوچ به آگاهی بیشتری دست می‌یابد و می تواند در هدایت تغییر مراجع کمک شایانی به او کند.
ایجاد بینش در مراجع ممکن است به شیوه‌های مختلفی انجام شود. مثلاً سؤال کردن به‌موقع می‌تواند ابزار مناسبی باشد. هم‌چنین کوچ می‌تواند در تحلیل رویدادها و مرور مسائل، مراجع را به فکر کردن بیشتر و شناخت چارچوب‌های فکری و پیش‌فرض‌هایش ترغیب کند.
۸. بسترسازی و تسهیل رشد طرف مقابل
اگر کوچینگ صرفاً به حرف زدن و گفتگو کردن خلاصه شود، نمی‌توان آن را رابطه‌‌ای ارزشمند قلمداد کرد. دستاورد کوچینگ باید از جنس «رشد و تغییر» باشد.
بنابراین کوچ موفق کسی است که به‌طرف مقابل کمک کند تا از نقطه‌ای که امروز در آن قرار دارد و باورهایی که تا این لحظه او را به این نقطه رسانده‌اند فراتر رود؛ الگوهای فکری و رفتاری خود را بهبود بخشد؛ و درنهایت منابع خود را به شکلی بهینه در راستای اهدافی که برای خود مشخص کرده به کار بگیرد.
معمولاً وقتی از تسهیل رشد حرف زده می‌شود باید به «حمایت از استقلال و بسترسازی برای آن» هم به شکل ویژه توجه شود و این به معنی آن است که کوچ باید در پی این باشد که مراجع به‌تدریج مستقل شود و بتواند مسیر کار یا زندگی شخصی‌اش را به شکلی مستقل طی کند. اگر مراجع به کوچ وابسته شده و به او وابسته بماند، نتیجه این است که کوچ به‌اندازه‌ی کافی حرفه‌ای رفتار نکرده است.

 

۸ ویژگی یک کوچ

 

تغییر با مغز چه می کند؟

مغز ما به طور غریزی شدیداً در برابر تغییر مقاومت و تغییر را به عنوان یک تهدید قلمداد می‌كند زیرا تغییر با آنچه مغز به آن عادت کرده متفاوت است. همانگونه که در مقاله ابزار چهارم کوچینگ تغيير گفتیم، مغز ما بر اساس سیستم پاداش عمل می‌کند و با تکرار رفتار به دریافت پاداش عادت کرده و به مرور زمان آن رفتار تبدیل به یک عادت می‌شود. وقتی ما تصمیم به تغییر می‌گیریم گویی مغزمان را با یک چالش بزرگ مواجه کرده‌ایم و مغز معمولاً در مواجهه با یک تغییر یک سیگنال تشخیص خطا به آمیگدال که مركز ثبت عاطفی و مرکز كنترل ترس در مغز است می‌فرستد. آمیگدال پاسخ حمله یا فرار را تحریک می‌کند و مقادیر زیادی انرژی از قشر جلوی پیشانی به قسمت‌های مختلف هدایت می‌شود که نتیجه‌ی آن جنگ یا فرار است.

چگونگی هدایت تغییر با تغییر مغز

به گفته امی بران، كه یک كوچ تسهيل‌گر و متخصص نوروپلاستیسیتی است، تغییر طولانی‌مدت زمانی اتفاق می‌افتد که مغز، اتصالات عصبی قدیمی را از بین برده و اتصالات جدیدی ایجاد کند که به این پدیده نوروپلاستیسیتی می‌گویند. كوچ‌ها می‌توانند به مراجعان کمک کنند تا به کمک علوم اعصاب و با استفاده از عملکرد مغز در خود تغییر ايجاد کنند.
پاسخ‌ها یا عادت‌های خودکار در اعماق مغز ساخته می‌شوند. آن‌ها از طریق اقدامات مكرر كه منجر به پاداش می‌شوند، به‌وجود می‌آیند و از نظر فیزیولوژیكی به این دلیل كه سیگنال‌ها به طور مكرر از همان مسیرهای عصبی عبور می‌كنند، ایجاد می‌شوند.
از آنجا که مغز به‌راحتی خسته می‌شود، در نتیجه به دنبال انجام کارهای تکراری و صرفه‌جویی در انرژی است. متأسفانه به‌محض اینکه رفتارهای خودکار در ما تثبیت شدند، آن‌ها برای تکرار مجدد دیگر به فرمان مغز نیاز ندارند و به این ترتیب عادت‌های ناکارآمد و حتی مضر در درون ما ریشه می‌دوانند.
برای دستیابی به تغییرات پایدار، باید چندین منطقه مغزی مانند مراکز اقدام و پاداش، سیستم تشخیص خطا، حافظه کوتاه‌مدت و بلندمدت، قشر جلوی پیشانی و ثبت عاطفی باهم کار کنند و هماهنگی میان این مناطق را می‌توان با بهینه‌سازی برخی فرآیندهای عصبی زیست‌شناسی افزایش داد.

 

چگونگی هدایت تغییر با تغییر مغز

 

مدل تغییر TTM

مدل مراحل تغییر (TTM) برای تغییر رفتار، پنج مرحله‌ی ‌تغییر را توصیف می‌کند که این روش به‌ویژه به عنوان وسیله‌ای برای هدایت تغییر مراجعين كوچينگ بسیار مفید است.
۱- مرحله‌ی پیش‌تفکر
وقتی تغییر رخ می‌دهد، در ابتدا، مراجع ممکن است از چگونگی تغییر بی‌اطلاع باشد، اکراه داشته باشد، دلسرد شود یا احساس کند که هزینه تغییر بیشتر از مزایای آن است.
اولین مرحله از فرآیند تغییر با عدم آگاهی از یک مشکل مشخص می‌شود. این مرحله که به مرحله پیش تفکر معروف است، زمانی است که افراد نمی توانند رفتار خود را به عنوان یک مسئله تلقی کنند.
فردی که در مرحله پیش‌تفکر است ممکن است بگوید: «این نوشیدن الکل نیست که در من باید تغییر کند، این شغل من است که باعث همه مشکلات من می‌شود.» مرحله‌ی پیش تفکر برای بسیاری از کسانی که سفر تغییر را آغاز می‌کنند، یک شروع مشترک به حساب می‌آید.
۲- مرحله ی تعمق
دومین مرحله تغییر، تعمق، زمانی است که فرد از مشکل آگاه می‌شود اما در ایجاد تغییر دچار تناقض است. آنها مزایا و معایب تغییر را تقریباً برابر می‌دانند و در نتیجه نسبت به تغییر متعهد نیستند.
آنها ممکن است در حال بررسی تغییر در شش ماه آینده باشند اما در حال حاضر آماده عمل نیستند. شخص در حال تفکر ممکن است بگوید: «می‌دانم که باید بیشتر غذا بخورم، اما خرید میوه و سبزیجات بسیار گران است و نمی‌دانم چگونه می‌توانم آن را عملی کنم.» مرحله تفکر با دوسوگرایی مشخص می شود و افراد می‌توانند ماه ها یا سال ها در این مرحله گیر کنند.
نقش كوچ در این مرحله، پرورش تفکر انتقادی و ایجاد آگاهی است:
 کوچ‌ها در این مرحله، مراکز استدلال مغز را با پرسیدن پرسش‌هايی که تمرکز آن‌ها روی تغییرات موفقیت‌آمیزی است که اخیراً مراجع آنها را ایجاد کرده فعال می کنند.
 کوچ همچنین با توجه به احساسات مرتبط، عوامل محرک رفتار ناخواسته را شناسایی کرده، احساسات را برچسب زده و دوباره ارزیابی می کند.
۳- مرحله ی آمادگی
با آماده‌بودن مراجع برای اقدام، كوچ به شكل‌گیری اهداف او از طریق پرسيدن سوالاتی شبيه به زير كمك می‌كند:

هدف چگونه در زندگی شما جای می‌گیرد؟

وقتی به هدف خود برسید چه خواهید کرد؟

در این زمان چه خواهید شنید و چه احساسی خواهید داشت؟

این سوالات یک تجربه حسی در مغز ایجاد کرده و مغز را فریب می‌دهد تا تجربه تصورشده را در حافظه ذخیره کرده و به ضمیر ناخودآگاه اجازه اقدام دهد. شخصی که در حال آمادگی است ممکن است بگوید: من آماده ترک سیگار هستم. من قبلاً یک بسته نیکوتین خریدم و دیگر سیگار نخریده‌ام. افرادی که در حال آماده‌سازی هستند در آستانه اقدام و عمل قرار دارند.
۴- مرحله‌ی اقدام
در این مرحله، مراجع دست به اقدام زده و در حال اصلاح رفتار است، اما این کار نیاز به مصرف انرژی قابل‌توجهی از مغز دارد. در این مرحله، تعهد قوی به تغییر وجود دارد و تغییر عمدی است (یعنی به طور خود به خود هدایت می شود) نه اینکه توسط دیگران یا محیط کنترل شود. شخصی که در حال عمل است می‌گوید: من این کار را انجام دادم. من نسخه دارویی که دکتر برایم نوشته بود را رعایت کرده و در هفته گذشته به طور مداوم از آن داروها استفاده کردم. مرحله عمل تقریباً شش ماه طول میکشد و تغییرات جدید در رفتار به مرور زمان تقویت می‌شوند.
۵- مرحله ی نگهداری
در نهایت، پنجمین مرحله تغییر، نگهداری است که در آن افراد تغییرات رفتاری خود را به طور نامحدود حفظ می‌کنند. در این مرحله، تمرکز بر اجتناب از عود و ادغام کامل تغییر رفتاری در زندگی است.
فردی که در حال نگهداری است ممکن است بگوید: تقریباً یک سال از آخرین باری که کوکائین استفاده کرده‌ام می‌گذرد. من آموخته‌ام که چگونه هوس‌ها را کنترل کنم و در مواقع نیاز به حمایت دست پیدا کنم.
در مرحله نگهداری، افراد یاد می‌گیرند که تغییرات رفتاری خود را در فصول مختلف زندگی حفظ کنند.

 

 

هدایت تغییر

 

تمرین هوشمندانه

یکی از مهمترین موارد که در یادگیری باید به آن توجه کرد نیاز به تمرین هوشمندانه است. تمرین کردن هوشمندانه یعنی استفاده درست از اطلاعات نه فقط خواندن و حفظ کردن آنها. وقتی تمرین کردن هوشمندانه را با بازتاب عملکرد خود ترکیب می‌کنیم، یادگیری عمیق اتفاق می‌افتد. در این حالت شما چیزی را که یاد می‌گیرید خیلی راحت‌تر و سریع‌تر به حافظه می‌سپارید و بعدها هم خیلی راحت‌تر می‌توانید آن را فرا بخوانید. برای درک بیشتر از تاثیر تمرین بر یادگیری و رسیدن به یادگیری عمیق می‌توانید نکات زیر را رعایت کنید:
– شروع کنید، دست به کار شوید و اشتباه کنید!
– با دیگران همکاری کنید و ایده‌های خودتان را با آنها به اشتراک بگذارید
– فیدبک بگیرید و نتیجه‌ی حاصله را با توقعات خودت و نظر دیگران مورد بررسی قرار دهید.
– اشتباهاتتان را اصلاح کنید. د رابتدا اشتباهاتتان را درک کرده و نسبت به همه‌ی جوانب آن آگاهی پیدا کنید و سپس آنها را رفع کنید.
– از خودتان سوالات سخت بپرسید و در جواب آنها نترس و رو راست باشید.
– وقتی با یک مشکل یا یک چالش جدید روبرو می‌شوید به خودتان اعتماد کنید.
سخن پایانی:
در پایان توجه به این نکته بسیار ضروری است که شاید رخداد تغییر در زندگی ما مهم باشد اما چیزی که از رخداد تغییر مهم‌تر است هدایت تغییر بوده و دو عامل مهمی که در هدایت تغییر ما را یاری میکنند وجود یک مربی توانمند و حرفه‌ای و انجام تمرین و مداومت در تمرین است.

 

نویسنده‌: محبوبه سعیدی راد

 

این مطلب را به دیگران معرفی کنید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *